لعنت...

ساخت وبلاگ
شبيه ِ قهر هاي دختربچه هاي پنج ساله نبين! بعضي وقتها رها ميکني چون ديگر به اوج ِ خستگي رسيده اي و حس ميکني همه چيز شوخي مسخره ايست. چه تو بخواهي چه نخواهي دنيا کار ِ خودش را ميکند. نه اينکه فکر کني قهر ميکنم که نازم را بکشي! نه ... قهر ميکنم تا کمي خستگي به در کنم. کمي باورهايم را بتکانم و ببينم اين لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 93 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 5:03

دست و پاهاي کوچولويش را که بغل ميگيرم به سالهاي قبل فکر ميکنم که آرزويم بود کودکي با همين نسبت و با همين جثه را با تمام وجود ميان آغوشم بفشارم و جس کنم ديگر هيچ غمي در دنيا ندارم و حالا همين موجود ِ کوچک ِ بامزه در آغوشم است و زندگي هنوز هم سخت است...بعد به تمام آرزوهايي فکر ميکنم که اگر مستجاب شوند لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 100 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 5:03

قبل از تو همه چيز بود. من بودم . زندگي هم بود . تو اما رابط ِ همه چيز با من شدي . تو من را به باران ،به آسمان ، تو من را به سرخوشي هاي دخترانه وصل کردي. تو مرا به درختان ، به درختان ِ آنسوي خيابانمان ، به درختان ِ آنسوتر از دشتها و صحراها وصل کردي. بيش از تو همه چيز بود. باران بود، درخت بود، آسمان بود . من هم بودم  اما با دستهاي چوبي و قلب پوشالي. تو مرا به لمس کردن و تماشا، به نفس کشيدن ، به جان ِ ذرات ِ جهان ، تو مرا به زندگي ، به نفس... تو مرا به زنده بودن وصل کردي...

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 73 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 8:22

درست وقتهايي که حتي خيالت هم نميرسد يک دفعه ميگويند خودت را آماده کن براي ديداري مهم آنقدر ناگهاني که تو حتي نتواني درست به ياد بياوري که دقيقا کجا بود و چطور بود که از لابه لاي خواسته هاي دلت گذر کرده اند و دست گذاشته اند روي هماني که هيچوقت فکرش را نميکردي... که تو حتي فرصت نميکني درست و حسابي براي اين ديدار ها آماده شوي.. مثل ِ وقتي که بيايند و بي خبر بگويند درخواست زيارتي که سه ماه پيش فرستاده بودي قبول شده و تو ... شده ام همان آدم ِ مضطربي که از لابه ب لاي درددل هايش محال ترينش را بيرون کشيده اند و گفته اند اجابت شده و او هي باورش نميشود...هي ميترسد و ميگويد نکند جايي گيري پيش بيايد...هي از همه عالم ميپرسد آن کسي که گفته ايد منم؟ خود ِ خود ِ گناهکاري که از صد فرسخي کرامتشان هم عبور نميکرده؟ يعني درست است؟ بعد هي دلهره بگيري که نکند نشود...نکند بگويند اشتباه شده..نکند تو را از درگاهشان برانند...نکند... پشت ِ در بنشيني و منتظر ِ اذن ِ نگاه و تو لحظه ها برايت صد سال بگذرد... . تو مرا به کجا ميکشاني بانوي مهربان ِ من... لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 89 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 8:22

بايد همان روز ِ برفي ِ فوق العاده خاطره انگيز ِ مشهد ، به ياد اين *بيت مي افتادم و همانطور که قند در دلم آب ميکردند از خوشحالي، به اين روزهاي سخت هم فکر ميکردم و کمي هم ميترسيدم...




* بيتي از يغما گلروئي:
من به روزاي شااد مشکوکم/ شک دارم که ختم ماجرا اينجاست...

+ ملت! بدانيد و آگاه باشيد اگر همه غم ها و سختي هاي دنيا بر سرتان آوار شود، اگر کنار ِ کسي باشيد که همه اين سختي ها را با آرامشش جبران کند، مي ارزد که سختي بکشيد!

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 118 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 3:53

مامان که ميخواست برود مطمئنش کردم که هيچ اتفاقي قرار نيست در نبودش بيفتد. به موقع مي آيم ، به موقع غذا ميخورم، به موقع درس ميخوانم. حتي شبها هم از تنهايي و سکوت خانه ترسم نميگيرد. مطمئنش کردم که من عادت کرده م به در و ديوار ِ ساکت اين خانه و تنهايي و سرگرم کردن ِ خودم. دلش آرام نميشد اما حداقلش مطمئن شد ديگر با آن دختر ِ نازک نارنجي که اجازه نميداد حتي يک روز از مادرش جدايش کنند فاصله گرفته است و حالا يک دختر مانده که خوب بلد است تنهايي از پس ِ خودش بربيايد.راست هم ميگفتمنه اتفاقي افتاده است و نه نگراني اي وجود دارد. من عادت کرده م به تنهايي و يک گوشه نشستن و درس خواندن و شام ِ يک نفره و زندگي ِ يک نفره اي که درست است در جمع ِ سه نفره اي جريان داشت، اما در واقع خودش بود و خودش. مامان نگران نيست اما من عجيب نگران ِ اين دل ِ تنها مانده ام... لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 115 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 3:53

من به نشانه هايي که در تولد ِ نوزادان است ايمان دارم... ميدانم که هر کودکي که متولد شود نشانه ايست بر خير... بر اتفاقات ِ خوب... من تا قبل از آمدنش هم به نشانه هاي خير ِ بعد از تولدش فکر کرده بودم. من ايمان داشتم که دستهاي کودکي که از رگ و ريشه ِ توست ، هنوز ميتواند تو را به آسمان ببرد. ايمان به تني که بوي بهشت ميدهد و صداي ِ کودکانه اي که اگر خوب گوش دهي هنوز نشانه اي از صداي ِ آسمانيان دارد...من مطمئنم زمزمه هاي درگوشي با نوزادان مستقيما به خود ِ خدا ميرسد... به خود ِ خود ِ خدا... + عزيز ِ کوچک ِ من! متاسفانه عمه ِ مجنون ِ تو ذهن ِ شاعرانه اي دارد که نميتواند دنيا را با ديد ِ معمولي نگاه کند... مدام به صورت ِ کوچک ِ نازت نگاه ميکند و دلش براي آسمان پر ميکشد... پرحرفي هاي نوشتاريم را ببخش... به دنيا خوش آمدي :) لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 100 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 3:53

 پاييز را هيچوقت دوست نداشتم. چرا؟ معلوم بود! پاييز همه چيزش اشک بود. مسير ِ دانشگاهش اشک بود، مسير ِ حرم هايش اشک بود، آسمانش اشک بود، روزش اشک..شب...خريد...درس... پاييز برايم شده بود فصلي که قطره قطره  سوي چشم هايم را ميبرد و من بايد هميشه از قبل ميترسيدم که واي پاييز ِ امسال را بايد چگونه بگذرانم؟ امسال هم همين بود... هي فکر ميکردم که اين حال و هوايي که از اواخر مهر مي آيد و مينشيند روي دلم را چطور بگذرانم که سنگيني اش را بتوانم به پايان برسانم؟ فکر ميکنم درهمين خيالات ِ خنده دار ِ " هنوز که آن حال و هواي مزخرف ِ پاييز نيامده" بودم که ديدم رسيده ام به اواخر ِ آبان ِ مزخرفش ! و من حتي يک بار هم فکر نکرده بودم چقدر اين هوا گرفته ست... و حتي فکر نکرده بودم ديگر دست خودم نيست و به ياد هيچ اتفاق مسخره اي نيفتاده بودم که بخواهم چشم هايم را تر کنم... بعد نشستم و فکر کردم بايد انگار از اين به بعد اين سردي ِ هوا را دوست داشته باشم چون تو هستي... حتي اين غرغرهاي سردي اش را! حتي تر ميشود وسط ِ پاييز هم با آهنگ هاي غمگين هم خنديد اگر...اگر کسي که بايد باشد، باشد...   + لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت: 10:56

خب آدم هرچقدر هم خودش را ميان ِ کتاب خواندن و فيلم و آشپزي و تفريحات ِ پايان ناپذير با دوستان و خريد و .... هزارتا چيز ديگر مخفي کند که اين چند روز ِ سخت هم بگذرد و هي فراموشش شود که کجاست، باز نمي شود خب... يک جوري از يک جايي بيرون ميزند. مثل ِ من وقتي که صبح هنوز درست حسابي از خواب بيدار نشده، صفحه پيامک را باز کرده ام و تند تند غر ميزدم ... غر ميزدم و اشک ميريختم و گلايه ميکردم که همه دور و برم پر از کسانيست که هرروز را کنار ِ هم نفس ميکشيديم و حالا همه شان _ همه ِ همشان_ دارند طي طريق ميکنند مسافت بين ِ نجف و کربلا را و من اينجا به معنا واقعي ، تنهايي و "خُسر"را ميچشم... که اين تنهايي بيشتر از مفهوم ِ مصطلح ِ تنهايي " جاماندگي" است با همه پيش و پس اش! که چقدر تلخ است اين تنهايي ِ جامانده..که اين اشک ها و غرها از نبودنِ "يار" نيست. از نبودن تو او و همه ديگران نيست... از نبودن ِ اين "من" است آنجايي که دلش هست...او هم زائر ِ حسين (ع) بود اما آن لحظه همه چيزي که بود يکي از خيل ِ همه هايي بود که مرا تنها گذاشته بودند ... شايد هم شده بود نامه بر و گله کننده من به حسين(ع)...آدم نميتواند ه لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 106 تاريخ : چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت: 10:56

مثلا دلم ميخواست پست بگذارم و با يک دعواي درست حسابي بگويم تو را به خدا رهايمان کنيد.همين شماهايي که غرق در لذت پياده روي تند تند عکس هايش را منتشر ميکنيد و هي دل امثال من را بيشتر ميسوزانيد. دلم ميخواست فرياد بزنم که : ما جرم کرديم درست! همين جاماندن بس نيست؟ خون دل چرا ميدهيد؟ چرا نميگذاريد افسوس ها و حسرت هايمان را دل نگه داريم؟يا بگويم تو را به خدا لذت هايتان را توي گالري گوشيهايتان نگه داريد... انقدر نخواهيد بسوزانيد...ما...همين مايي که اينجا مانده ايم، ماندنمان براي مچاله شدن دل بس است...ميخواستم بنويسم اما ديدم سوختن براي حسين(ع) هم خودش عالمي دارد...عالمي که فقط  به اصطلاح جا مانده ها ميفهمندش...عالمي که فقط اشک ها و بغض هاي دم به دقيقه و با هر نشاني جاري شدن را فقط همين ما #زيارت_نرفته_ها ميدانيم و بس...بگذاريد...بسوزانيد...خوشا سوختن براي حسين(ع)...  لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : بالا گرفته کار زیارت نرفته ها, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 102 تاريخ : چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت: 10:55

فکر ميکنم ديگر به روزهايي رسيده ام که گذشته خاطرات بد را ندارد. مثلا ميشود درست ياد ِ پارسال همين روزها افتاد و در فکر ِ تسبيح ِ فيروزه اي رنگ و سرماي شديد و سوزناک ِ مشهد خنديد و نيمه شب ِ جاده ِ سبزوار مشهد و چشم روي هم نگذاشتن را به ياد آورد و از ته براي آن روزها دلتنگ شد...:)


 


+الحمدلله علي کل حال..

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : تو خوبی واین همه اعتراف هاست,تو خوبی و این تمام اعترافهاست,تو خوبی و این, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت: 10:55

+ تصورش را ميکردي؟- ميکردم...از همان اول...+ من اما نه... من از همان اول ميدانستم تو را بايد يک روز بگذارم و بروم. نگاه هايت را ميديدم و ميگفتم خدا قرار است دستم را از هرچه دوست داشتني است کوتاه کند. من خنده هايت را به خاطر ميسپردم و يک حرير ميکشاندم رويش. ميگفتم از همين دور ببين. از نزديک شدن ميترسيدم... من دلبسته ِ آرزوهاي محال بودم..- پس چرا ماندي...؟+ دنيا جوري پيش رفت که مجبور شدم.اجبار با کراهت نه! يک روز ، يعني همان شبي که نگاهم به آسمان ِ سامرا بود و دورم پتو پيچيده بودم يک چيزي مجبورم کرد. يادت هست؟ چقدر گفتي سامرا به يادم باش. بعد از همان شب بود که چيزي پابندم کرد... آنقدر که قدرت پر زدن نداشتم. يک چيزي جا ميماند.هميشه... يادت که هست...نه؟- يادم هست...خوب يادم هست...:) لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت: 10:55

شده است يک روز ِ پر از استرس را بگذراني. نتيجه ش لبخند روي لب هايت باشد و شادي ِ دلت. غروب ِ جمعه ش از شدت خوشحالي يک گوشه بنشيني و هاي هاي گريه کني؟
فقط به اين دليل ک هيچوقت تصور اين همه لطفش  را هم نميکردي....

+الحمدلله علي کل حال

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت: 10:55

گاهي هزار دوره دعا بي اجابت استگاهي نگفته قرعه به نام ِ تو ميشود..تمام ِ وجودم درخواست و اميد ِ استجابت بود و با اينحال از کنار هيچ دوره و نذر و نياز و چله اي هم رد نميشدم. مني که چله هاي مختلفم به يکديگر وصل ميشود و بعد ميديدي شش ماه است يک سره ميخوانم و ميگريم و التماس ميکنم. مني که بعضي شبها تا عمق ِ جانم رو به آسمان زجه زده بودم و فقط "التماس" ميکردم. مني که زيارت هاي هفتگيم سه سال قطع نشد حالا به جايي رسيده بودم که حتي حال ِ يک دوره تسبيح را هم براي اجابت ِ دعايم نداشتم. نه بي اعتقاد شده بودم نه بي دين و ايمان. فقط يک باره حس کرده بودم خدايي که ميتواند دنيايي از چهله برداري ها و نذر و نيازهاي يک به جان به لب رسيده را ببيند و درست برعکس درخواستش عمل کند- که دمش گرم بابت اينکه دعايم را ناديده گرفت و جور ِ بهتري دعايم را استجابت کرد- حالا ميتواند با همين لبخند ِ مطمئن من به کرامتش هم جوابم را بدهد...+ دنياي آدم گاهي آنقدر کوچک ميشود که تو خدا را هم لا به لاي چله هايت ميگذاري براي بي ارزش ترين هاي ِ زندگي... خدايا ببخش..+ دلم چله ميخواهد. از آنهايي که به يکديگر وصلش کنم و برسم به شش م لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : name,meaning,m, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت: 10:55

کل ِ فکر ِ دوتاييمان را ريختيم کف ِ دستمان و راه افتاديم توي حرم و نگاه کرديم به چشم دختربچه هاي سه ساله...
دلمان را خوش کرديم به لبخندي که با هر ناز ِ دخترانه موقع انتخاب گل سر ها بين دردانه هاي سه ساله به لب هاي شما مي آمد ... گفتيم همين لبخندتان براي زندگيمان بس است...

#هذا بضاعتنا بانو...

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت: 14:36

من اين خنده هايي که فقط براي يک نفر حاضر ميشوم روي لب بياورم را با دنيا هم عوض نميکنم!



+ ميتوانم و ميشود ساعتها اينجا بنويسم... اما
عشق است و همين لذتِ  انکار و دگر هيچ:)

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : عکس تو که برای من همه کسی, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 96 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 20:51

چقدر بعضي شبها گنگي...گُمي..
خوابت نميبرد
هي چرخ ميخوري ميان ِ زندگي ت...هي نفس ميگيري و غرق ميشوي ميان ِ گذشته ت...هي ميترسي از آينده ِ مبهمت...
چقدر چيزي گُم است اين شبها
شبهايي که هيچکس در هيچ نقطه از دنيا نمي تواند آرامت کند... پناه ميبري به سکوت...به تاريکي ...به نبودن...
پناه ميبري به او...

به او
که تنها اوست که ميداند
که ميماند
که براي همه زندگي ِ ت کافيست...

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : پناهندگی,پناهیان,پناهندگی آمریکا,پناهندگی در هلند,پناهندگی آلمان,پناهندگی اجتماعی چیست,پناهندگی از طریق un,پناهندگی از طریق تغییر دین,پناهندگی در انگلیس,پناهگاه پردیس تبریز, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 143 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 20:51

بودن آدم ها در زندگي آنقدر دقيق و با برنامه ريزي هاي ظريف است که گاهي يک گوشه مي ايستي و حيرت ميکني از اين همه برنامه ريزي دقيق...از اين همه موشکافي و از اين همه ضعف عقل کوچک خودت در مقابل خالق و معبودت+ حدود سه چهار سال پيش بود که با خواهر بزرگتر ِ مهرباني درددل ميکردم و ميگفتم استخاره هايم همه خوب آمده! ميخنديد و اشک روي صورتم را پاک ميکرد و ميگفت همه خيرها آني نيست که تو فکرش را ميکني... گاهي تمنا وجود کسي را داري که بايد نباشد تا عزيزتري بيايد و بماند و براي تو شودآنوقت ها دلم ميگرفت و ته دل غر ميزدم که اين چه خيريست که انقدر سخت است؟حالا يک گوشه ايستادم لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : ياسمن,ياسمن گلچين,ياسمن كوروس,ياسمنگولا,ياسمن سعيدي,ياسمن پهلوي,ياسمن اشراقي,ياسمن اعتماد اميني,ياسمن النرش,ياسمن عبد العزيز, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 139 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 20:51

روزهاي ِ چهارزانو نشستن پشت لپ تاپ و فيلم ديدن و دمنوش به ليمو با شکلات تلخ 96 درصدخوردن، روزهاي غمگين ِ عاشقانه ايست...
غمگين است چون تو نيسي
عاشقانه ست چون يک لحظه بي تو نيستم...

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : گرگ خاکستري,طوطي خاکستري,خاکستري ليتو,خاکستري ها,فيلم خاکستري,لاين خاکستري,عشق خاکستري,چدن خاکستري,آب خاکستري, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 85 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 20:51

و عاقبت يک روز باورمان ميشود که بايد به جاي همه لحظاتي که حرمت خلوصشان را زير پا گذاشتيم ، کفاره بدهيم و حسرت بخوريم به دلي که ميشد براي کسي بزرگتر، مهربانتر و عاشق تر بتپد ، اما به پاي کسي ماند و شکست که ارزش نداشت...

اين تلخ ترين لحظاتيست که حسرت ِ گذشته را خواهيم خورد و دلمان با تمام وجود "جبران" ميخواهد...



+ پناه ميبرم به تو، از همه کساني که به جاي تو به دلم راه دادم...

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : از من به من نزدیکتر تو,از من به من نزدیکتر تو اصفهانی,از من به من نزديكتر تو,آهنگ از من به من نزدیکتر تو, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 149 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 20:50