لعنت...

ساخت وبلاگ
جنگ انگار برای بابا قرار نبود هیچوقت تمام شود. مامان اینطور میگفت. یعنی میگفت روزهای زیادی گریه کرده و قبل از آنگه من اشک هایش را ببینم صورتش را برگردانده. گریه کرده برای بهترین دوست هایش. برای حس ِ تلخ ِ جاماندنش و بعد انگار محکم تر شده و شروع کرده به ادامه دادن راهی که هنوز نیمه کاره مانده استجنگ و خاطراتش توی خانه ما هم فراموش نمیشد هیچوقت. کودکی هایم بین یادگاری های بابا از جبهه میگذشت. نمیدانم چرا انقدر دوست داشتمشان. از خمپاره بدون چاشنی ای که مادر توی اتاق بابا تویش گل گذاشته بود و من همیشه فکر میکردم بهترین گلدان است. یا بعضی وقتها فکر میکردم لابد اگر محکم تر روی زمین بیندازمش منفجر میشود یا آن پوکه های فشنگ بامزه ای که شده بود یک گردنبند کوچیک...یا حتی نامه های عاشقانه مام لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نانوشته, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 17:28

بزرگی تعریف می‌کرد:"بنده خدایی را زن و بچه اش از خانه بیرون کرده بودند. از بس که روز و شب، محرم و غیر محرم برای حسینِ علی گریه می کرد.خودش می‌گفت اول کتاب‌های مقتل را می خواندم و های های گریه می‌کردم. خانواده‌ام آن کتاب ها را از من گرفتند. بعد به مفاتیح پناه بردم. دیدم هر خط مفاتیح هم دارد روضه سیدالشهدا را روایت می‌کند. با آن هم اشک می‌ریختم. مفاتیح را هم از من گرفتند.بعد قرآن خواندم. هرچه می‌خواندم مرا یاد شهید کربلا می‌انداخت. با آیه های قرآن برای خودم مجلس عزا می‌گرفتم. قرآن را هم از من دور کردند.آن بزرگ می گفت:از خانه بیرونش کرده بودند. آمده بود کربلا. به هرکس می رسید می گفت بگذار برایت چند خط روضه بخوانم گریه کنیم. از این حرم به آن حرم می‌رفت. جز حسین چیزی نمی خواست. لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 17:28

سفارش ِ یه متن میده و میگه سعی کنید تا آخر ِ شب اوکی اش کنید . تو دلم غر میزنم که ای بابا کی آخه تونسته سه ساعته متن سفارشی بنویسه
یه ربع بعد درحالیکه نمیدونم این کلمات چجوری انقدر راحت اومدن و نشستن کنار ِ هم متن رو براش میفرستم و جفتمون تعجب میکنیم که چطوری میشه مغز انقد پرحرف بشه که برای موضوعی که حتی بهش فکر هم نکردی تند تند بنویسه -_-
احتمالا دچار ِ ضربه مغزی شدم
خدا رحم کند


لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 94 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1396 ساعت: 15:20

یک جای این زندگی را خیلی دوست دارم.
آنجایی که میدانم سالِ دیگر،حوالی همین روزها اگر بخواهم به خاطراتم -و خصوصا به تو- فکر کنم باید خلوتی پیدا کنم و چندین ساعت تمرکز کنم تا به سختی گذشته ام به خاطربیاورم.

+ خیلی وقت پیش در صفحه توییترم نوشته بودم :
تو مثل همکلاسی اول دبستان من میمونی. با اونم دوسال کنار هم تو یه میز میشستیم اما حالا اسمشم یادم نمیاد


لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : خوشبختي, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1396 ساعت: 15:20

یه وقتیم میبینی، اونی که جلوت وایساده، خودشه، ولی دیگه خودش نیست، همون آدمه، ولی دیگه همون آدم نیست، همه چیزش همونه، ولی دیگه هیچ چیزش همون نیس، انگار که یه دفعه پرت شده باشی وسط دنیای که دیگه مال تو نیست و تو یه غریبه هستی که باید همه چیز لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1396 ساعت: 15:20

لاک ِ کوچک یاسی رنگی دیده بودم و آن را همان وسط مغازه برای تست رنگی که عاشقش بودم یک گوشه از ناخنم کشیدم و از ذوق رنگش بدون آنکه صبر کنم بلافاصله خریدمشاما لاک ِ خوش رنگم درست چند دقیقه بعد از خشک شدن آنقدر بدرنگ شد که نمیتوانستم حتی لحظه ای آن را گوشه ناخنم هم تحمل کنم. در یک آن لاکی که عاشقانه خریده بودمش تبدیل شد به یک لاک ِ به دردنخور که خودم را برای دادن پول برای همچین رنگ مزخرفی سر لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : رنگي,رنگي, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 124 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت: 6:55

اولین روز ِ کارشناسی در میان پرده هایی از فراموشی به یادم هست هنوز. صبح بود. بیدار شدم. دانشگاه رفتم و شب وقتی برگشتم احساس میکردم از خستگی حتی نای راه رفتن ندارم. شیرین بود. سری پر از شور و دلی پر از عشق داشتم. فکر میکردم میتوانم دنیا را فتح کنم. فکر میکردم دنیا حالا دارد به دستهای من می افتد و خوشحال بودم از بزرگ شدن. هرچند تا آن موقع محدودیت آنچنانی ای در زندگی نداشتم اما دانشگاه حس و لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : صرفا,براي,لحظه, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 102 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت: 6:55

این روزها دست و دلم زیادی برای نوشتن میرود. وبلاگ...کانال...سررسید... توییتر... همه جاهایی که واژه ای برای نوشتن هست مینویسم و فکر میکنم این اتفاق خوبی باید باشد.بگذریم..امروز سر ِ کلاس احساس ِ بامزه و جالبی داشتم. احساسی که برای مدت کوتاهی باعث شد فکر کنم چقدر خوشبختم و چقدر زندگی ام را دوست دارم. این احساس که دارم کار ِ درستی میکنم و انتخاب درستی کرده ام. این احساس که جایی که هستم را ب لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : شيرين, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت: 6:55

بش گفتم یادته کوچولو بودم دیدمت ، عاشقت شدم ، آبجی بزرگم  شدی؟یه ریزه بچه بودم..حالا دارم 22 ساله میشم
گفت اوهوم ولی هی از دستم فرار کردی...هی یه جا بند نمیشدی... هی میومدم بگیرمت هی یکی دیگه چشمتو میگرفت منو یادت میرف...

#راست میگفت...


لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : ديالوگ, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 95 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1396 ساعت: 23:16

عادت کرده ام به صدای بازیگوشی هایتبه غرغرهایتبه جیغ هایتبه اینکه نگذاری درست حسابی بخوابمعادت کرده ام و دلم نمیخواهد فکر کنم دیگر نمیشنومشان...تو معجزه ِ قشنگی بودی علیرضا!هنوز هم هستیهمین که من هروقت دلم میگیرد و تاریک میشود و هیچ چیز به معنای واقعی حالم را خوب نمیکند تو با یک لبخند همه ش را میبری کافیست که بگویم تو معجزه ِ من بودی..حالا سخت است که فکر کنم همنشین دقیفه به دقیقه صدایت نیستم..   +از مجموعه عمگی های من:) لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : عمگي, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 117 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 15:10

بیایید یک دسته گل بخریم و پست کنیم برای افرادی که یک روز هرچقدر زجه زدیم که نروند باز هم رفتند! یک کارت ِ تبریک هم ...برای تشکر ِ بیشتر! با یک متن ِ تشکر ِ بهتر برای آنکه رفتند و صد البته راه را برای کسانی بهتر از خودشان باز کردند...
دنیای جای عجیبی است!
برای ققنوس شدن اول باید خاکستر شد


لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : دنيا,عجيبي, نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 15:10

"و براي رضا خدا صبر کن، و بر آنها غمگين مشو و از مکر و حيله آنان دلتنگ مباش
همانا خدا يار و ياور متقيان و نيکوکاران است..."


نحل-127

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 95 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 20:46

چقدر سخت میشه وقتی فکر میکنی که همین لحظات و همین روزها امتحان ِ اصلی ای هست که خدا میخواد ازت بگیره
هیچ ایده ای نسبت به هیچ کاری نداری و همه چیز به شدت برات خاکستریه...
کاش جایی و کسی بود که میشد فهمید کار خوب فی الحال چیه...


لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 20:46

نمیشود کسی را که با پررویی ِ تمام زندگیت را خراب کرد ، بخشید
ولی میشود او را به بی اهمیت ترین فرد ِ دنیا رساند که هروقت به فکرش می افتی فقط با خودت بگویی : ارزش ِ کینه های من از نبخشیدن ِ همچین آدمی بیشتر است
حتی ارزش ِ کینه ها...

+ در این فکرم که خدا دونوع حق را گذاشته. حق الناس و حق الله... شکستن ِ دل ِ آدم ها حق الله است..


لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 94 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 20:46

خواب بودم و گریه میکردم. تو نبودی و انگار هیچوقت قرار نبود برگردی. گریه میکردم و دیگر هیچ چیز دنیا برایم معنی نداشت. من هیچوقت توی بیداری برای نبودنت اینطور گریه نکردم . اصلا برای نبودت گریه نکردم چون هیچوقت باورش نکردم. چون همیشه یک امید ِ لعنتی از ناکجاآباد به سرم می افتاد و نمیگذاشت گریه کنم. توی لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 96 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 20:46

یک روز وقتی دخترم بیاید و بگوید که دارد از غم میمیرد، به او خواهم گفت که غم آدم را نمیکشد.له میکند،فلج میکند، تکه تکه میکند اما نمیکشد. میگذارد زنده بمانی و خاک بنشیند روی غمت و هربار که دست میکشی روی دلت، بی هوا دوباره چنگ بیندازد به جانت.دستت را بگیر جلوی دهانت و تا اشک ها به لبه چشم ها نرسیده پلک لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 99 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 22:21

بعضي "سوم تير"ها عزيزند
به اندازه صاحبشان... :)

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 111 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1396 ساعت: 16:20

یقین دارم که دخترم روزی در خاطراتش خواهد نوشت : " فهمیدن ِ مادر چندان سخت نبود. آشفته که میشد شروع میکرد به پختن. آنقدر میپخت و ماده های غذایی خام را با هم ترکیب میکرد تا آرام بگیرد. آخر هم روی دستش چند مدل غذا میماند ... بعضی از روزها برمیگشتیم خانه و میدیدیم مادر در سکوتی هولناک میپزد . دور و برش لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 92 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 20:59

[نوشته ي رمز دار]  

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 88 تاريخ : سه شنبه 2 خرداد 1396 ساعت: 0:26

روح ِ درجريان ِ زندگي يعني عليرضايي که نيم ساعته بي وقفه داره گريه ميکنه و عمه ِ امتحان و کنفرانس داري که نيم ساعته هم داره حرص ميخوره هم ميخنده از صداي اين طفل :)
همنقدر متناقض و همنقدر دوست داشتني

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 104 تاريخ : سه شنبه 2 خرداد 1396 ساعت: 0:26