لعنت...

متن مرتبط با «بالا گرفته کار زیارت نرفته ها» در سایت لعنت... نوشته شده است

از نانوشته ها

  • جنگ انگار برای بابا قرار نبود هیچوقت تمام شود. مامان اینطور میگفت. یعنی میگفت روزهای زیادی گریه کرده و قبل از آنگه من اشک هایش را ببینم صورتش را برگردانده. گریه کرده برای بهترین دوست هایش. برای حس ِ تلخ ِ جاماندنش و بعد انگار محکم تر شده و شروع کرده به ادامه دادن راهی که هنوز نیمه کاره مانده استجنگ و خاطراتش توی خانه ما هم فراموش نمیشد هیچوقت. کودکی هایم بین یادگاری های بابا از جبهه میگذشت. نمیدانم چرا انقدر دوست داشتمشان. از خمپاره بدون چاشنی ای که مادر توی اتاق بابا تویش گل گذاشته بود و من همیشه فکر میکردم بهترین گلدان است. یا بعضی وقتها فکر میکردم لابد اگر محکم تر روی زمین بیندازمش منفجر میشود یا آن پوکه های فشنگ بامزه ای که شده بود یک گردنبند کوچیک...یا حتی نامه های عاشقانه مام,نانوشته ...ادامه مطلب

  • اي روضه خوان تنها بگو نامش حسين است

  • بزرگی تعریف می‌کرد:"بنده خدایی را زن و بچه اش از خانه بیرون کرده بودند. از بس که روز و شب، محرم و غیر محرم برای حسینِ علی گریه می کرد.خودش می‌گفت اول کتاب‌های مقتل را می خواندم و های های گریه می‌کردم. خانواده‌ام آن کتاب ها را از من گرفتند. بعد به مفاتیح پناه بردم. دیدم هر خط مفاتیح هم دارد روضه سیدالشهدا را روایت می‌کند. با آن هم اشک می‌ریختم. مفاتیح را هم از من گرفتند.بعد قرآن خواندم. هرچه می‌خواندم مرا یاد شهید کربلا می‌انداخت. با آیه های قرآن برای خودم مجلس عزا می‌گرفتم. قرآن را هم از من دور کردند.آن بزرگ می گفت:از خانه بیرونش کرده بودند. آمده بود کربلا. به هرکس می رسید می گفت بگذار برایت چند خط روضه بخوانم گریه کنیم. از این حرم به آن حرم می‌رفت. جز حسین چیزی نمی خواست., ...ادامه مطلب

  • آدم هاي رنگي رنگي

  • لاک ِ کوچک یاسی رنگی دیده بودم و آن را همان وسط مغازه برای تست رنگی که عاشقش بودم یک گوشه از ناخنم کشیدم و از ذوق رنگش بدون آنکه صبر کنم بلافاصله خریدمشاما لاک ِ خوش رنگم درست چند دقیقه بعد از خشک شدن آنقدر بدرنگ شد که نمیتوانستم حتی لحظه ای آن را گوشه ناخنم هم تحمل کنم. در یک آن لاکی که عاشقانه خریده بودمش تبدیل شد به یک لاک ِ به دردنخور که خودم را برای دادن پول برای همچین رنگ مزخرفی سر,رنگي,رنگي ...ادامه مطلب

  • صرفا براي ثبت لحظه ها

  • اولین روز ِ کارشناسی در میان پرده هایی از فراموشی به یادم هست هنوز. صبح بود. بیدار شدم. دانشگاه رفتم و شب وقتی برگشتم احساس میکردم از خستگی حتی نای راه رفتن ندارم. شیرین بود. سری پر از شور و دلی پر از عشق داشتم. فکر میکردم میتوانم دنیا را فتح کنم. فکر میکردم دنیا حالا دارد به دستهای من می افتد و خوشحال بودم از بزرگ شدن. هرچند تا آن موقع محدودیت آنچنانی ای در زندگی نداشتم اما دانشگاه حس و,صرفا,براي,لحظه ...ادامه مطلب

  • کارش به طغيان ميکشد رودي که يک سد، راه وصالش را به دريا بسته باش

  • اين رودي که يک سد راهش را بسته است يک روز طغيان خواهد کرد... اين رودي که ديگر نرم نرمک چيزي براي از دست دادن نخواهد داشت... , ...ادامه مطلب

  • براي ِ نفس هاي تازه رسيده ِ تو...

  • من به نشانه هايي که در تولد ِ نوزادان است ايمان دارم... ميدانم که هر کودکي که متولد شود نشانه ايست بر خير... بر اتفاقات ِ خوب... من تا قبل از آمدنش هم به نشانه هاي خير ِ بعد از تولدش فکر کرده بودم. من ايمان داشتم که دستهاي کودکي که از رگ و ريشه ِ توست ، هنوز ميتواند تو را به آسمان ببرد. ايمان به تني که بوي بهشت ميدهد و صداي ِ کودکانه اي که اگر خوب گوش دهي هنوز نشانه اي از صداي ِ آسمانيان دارد...من مطمئنم زمزمه هاي درگوشي با نوزادان مستقيما به خود ِ خدا ميرسد... به خود ِ خود ِ خدا... + عزيز ِ کوچک ِ من! متاسفانه عمه ِ مجنون ِ تو ذهن ِ شاعرانه اي دارد که نميتواند دنيا را با ديد ِ معمولي نگاه کند... مدام به صورت ِ کوچک ِ نازت نگاه ميکند و دلش براي آسمان پر ميکشد... پرحرفي هاي نوشتاريم را ببخش... به دنيا خوش آمدي :), ...ادامه مطلب

  • بالا گرفته کار زيارت نرفته ها...

  • مثلا دلم ميخواست پست بگذارم و با يک دعواي درست حسابي بگويم تو را به خدا رهايمان کنيد.همين شماهايي که غرق در لذت پياده روي تند تند عکس هايش را منتشر ميکنيد و هي دل امثال من را بيشتر ميسوزانيد. دلم ميخواست فرياد بزنم که : ما جرم کرديم درست! همين جاماندن بس نيست؟ خون دل چرا ميدهيد؟ چرا نميگذاريد افسوس ها و حسرت هايمان را دل نگه داريم؟يا بگويم تو را به خدا لذت هايتان را توي گالري گوشيهايتان نگه داريد... انقدر نخواهيد بسوزانيد...ما...همين مايي که اينجا مانده ايم، ماندنمان براي مچاله شدن دل بس است...ميخواستم بنويسم اما ديدم سوختن براي حسين(ع) هم خودش عالمي دارد...عالمي که فقط  به اصطلاح جا مانده ها ميفهمندش...عالمي که فقط اشک ها و بغض هاي دم به دقيقه و با هر نشاني جاري شدن را فقط همين ما #زيارت_نرفته_ها ميدانيم و بس...بگذاريد...بسوزانيد...خوشا سوختن براي حسين(ع)... ,بالا گرفته کار زیارت نرفته ها ...ادامه مطلب

  • پنجم صفر/ شهادت بزرگ بانوي سه ساله

  • کل ِ فکر ِ دوتاييمان را ريختيم کف ِ دستمان و راه افتاديم توي حرم و نگاه کرديم به چشم دختربچه هاي سه ساله...دلمان را خوش کرديم به لبخندي که با هر ناز ِ دخترانه موقع انتخاب گل سر ها بين دردانه هاي سه ساله به لب هاي شما مي آمد ... گفتيم همين لبخندتان براي زندگيمان بس است...#هذا بضاعتنا بانو..., ...ادامه مطلب

  • دل تنگي هاي ناب

  • يک روزهايي روي در و ديوار همين خانه هاي مجازي مينوشتم " کاش آدم وقتي دلتنگ ميشد ، ميمرد" ميدانستم دلتنگي دوران دارد. وقت دارد. حال دارد. ميدانستم يک روز به جايي ميرسد که حتي ديگر دلتنگ هم نميشوم. اصلا يادم هم نمي افتد قرار است که باشم و به کجا برسم. هي خودم را غرق ميکنم و به اين غرق شدن عادت ميکنم. نگران ِ همين روزها بودم که ميگفتم کاش دلتنگي هايم امتداد پيدا ميکرد به مردن. و مردن از دلتنگي ... آخ ... چه دعاي نزديکي داشتم و حالا... دلم حتي براي اين دلتنگي ِ شيرين هم تنگ است... دلتنگي هاي زميني را بي خيال شو. دلت را بسپار به اصل و ريشه ت. کجا قرار بود بروي و حالا اين,دلنوشته های ناب دلتنگی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها