لعنت...

متن مرتبط با «چند» در سایت لعنت... نوشته شده است

چند سطر بي ارتباط

  • تا حالا کسیو دیدید که از برگشتن به درس خوندن - که کلا یه ماه بوده رهاش کرده - انقد ذوق کنه که من دارم ذوق میکنم؟  گاهی اوقات از اینطور پناه بردن به درس خوندن نگران میشم. یه ماه پیش کنکور دکترا دادم درحالیکه متنفر بودم دوباره شروع کنم مقطع جدیدی رو و دوباره درگیری با تز و پایان نامه و ... . حالا امروز شروع کردم به مقاله نوشتن . من سالمم جدی؟ از چی دارم فرار میکنم؟ اصلا فرار میکنم؟ چیزی رو ندارم که ازش به درس پناه ببرم؟ بیشتر از ذوق برای کار جدید ، برای درس خوندن جدید حالم خوبه. حسم میگه دارم تک بعدی میشم و خب ناراحتم. چندتا کار دیگه در کنارش انجام میدم ولی هیچکدوم به اندازه این یکی خوشحالم نمیکنه. امیدوارم نشونه بدی نباشه. دیروز داشتم فکر میکردم چرا هیچوقت روانشناسی و مشاوره نخوندم؟ از همون اول کارشناسی ینی. در خودم میبینم که یک روانشناس خوب باشم. که بتونم خوب مشاوره بدم. همین الانشم میبینم که میتونم. نمیدونم تو مغز اون موقعم چی میگذشت که ادبیات رو انتخاب کردم. چرا عقل الانم رو اون موقع نداشتم؟ هرچند الانم نسبتا توی پژوهش هام بالاخره ردپای روانشناسی هست ولی خب دنیای عجیب و بزرگ روانشناسی واقعا جذابه و طبیعتا آینده بهتری از ادبیات داره. اصلا خدا رو چه دیدی؟ شاید یهو همه چیزو گذاشتم کنار و رفتم روانشناسی خوندم و شدم مشاور! (عمرا جرات چنین ریسک هایی رو داشته باشم!).  این همه نوشتم که از مهم ترین چیزی که داره مغزم رو میجوه ننویسم. آخر هم نتونستم. دلم میخواد بخوابم . بدون فکر. همه چیز بیاد و بگذره. دلم آرامش میخواد. بدون فکر به چیزی.  + تاریخ پنج شنبه 100/1/12ساعت 8:0 عصر نویسنده تسنیم | نظر Adblock te, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها