پاييز ِ سبز

ساخت وبلاگ

 


پاييز را هيچوقت دوست نداشتم. چرا؟ معلوم بود! پاييز همه چيزش اشک بود. مسير ِ دانشگاهش اشک بود، مسير ِ حرم هايش اشک بود، آسمانش اشک بود، روزش اشک..شب...خريد...درس...
پاييز برايم شده بود فصلي که قطره قطره  سوي چشم هايم را ميبرد و من بايد هميشه از قبل ميترسيدم که واي پاييز ِ امسال را بايد چگونه بگذرانم؟
امسال هم همين بود... هي فکر ميکردم که اين حال و هوايي که از اواخر مهر مي آيد و مينشيند روي دلم را چطور بگذرانم که سنگيني اش را بتوانم به پايان برسانم؟ فکر ميکنم درهمين خيالات ِ خنده دار ِ " هنوز که آن حال و هواي مزخرف ِ پاييز نيامده" بودم که ديدم رسيده ام به اواخر ِ آبان ِ مزخرفش ! و من حتي يک بار هم فکر نکرده بودم چقدر اين هوا گرفته ست... و حتي فکر نکرده بودم ديگر دست خودم نيست و به ياد هيچ اتفاق مسخره اي نيفتاده بودم که بخواهم چشم هايم را تر کنم...
بعد نشستم و فکر کردم بايد انگار از اين به بعد اين سردي ِ هوا را دوست داشته باشم چون تو هستي... حتي اين غرغرهاي سردي اش را! حتي تر ميشود وسط ِ پاييز هم با آهنگ هاي غمگين هم خنديد اگر...اگر کسي که بايد باشد، باشد...


 


 


 



+ پاييز هم ميشود سبز شود اگر قدم هاي تو کنار ِ من باشد...
+ عکس: مهرماه 95

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت: 10:56