پراکنده گويي به وقت شب

ساخت وبلاگ

شبيه ِ قهر هاي دختربچه هاي پنج ساله نبين! بعضي وقتها رها ميکني چون ديگر به اوج ِ خستگي رسيده اي و حس ميکني همه چيز شوخي مسخره ايست. چه تو بخواهي چه نخواهي دنيا کار ِ خودش را ميکند. نه اينکه فکر کني قهر ميکنم که نازم را بکشي! نه ... قهر ميکنم تا کمي خستگي به در کنم. کمي باورهايم را بتکانم و ببينم اين روزهاي خاکستري عاقبت به سمت ِ سفيدي ميرود يا سياهي! اينجا که منم همه چيز خاکستري ِ پررنگ است...
براي همه سوال هاي درونم جواب هست. جوابي که براي همه آنهايي که ميگفتند قهريم آماده داشتم و ميگفتم. از همه جوابهايي که دارم حالم بهم ميخورد. بدي اش اينجاست که همه ش را منطقي ميدانم . نميشود نقضش کرد اما اينجا جايِ منطق نيست. اينجا جاي من است. جاي ِ دل من است که باور ندارد. هيچ چيز را. شده است جبر. شده است بي اختياري ِ مطلق. شده است رهايي. حالا هزاران نفر هم بيايند و بگويند ببين اين همه اتفاق مثبت افتاده ، چرا سياهي ش به چشمت مي آيد؟ من باز سرم را پايين مي اندازم و ميگويم "بيخيال"
"بيخيال"
گسترده ترين دايره استعمال اين روزهاي من شده . بيخيال يعني قضيه جبري تر از آنيست که فکر ميکني. يعني دست وپا زدنت مسخره ست. يعني بنشين گوشه اي و بگذار کارش را بکند. نه دعا و راز و نيازت ، نه قهر و عتابت ، هيچ تاثيري حتي ذره اي ندارد . فکر ميکني بدبختي؟ خب! هستي! حالا ميخواهي بروي يقه چه کسي را بگيري؟ او را؟
مسخره ست...
دنياي مسخره ايست. من دو سال است با جبر آشنا شده م . وقتهايي که ميگفتند حق انتخاب هم داري هم ميخنديدم و ميگفتم من؟ انتخاب؟ مسخره شان ميکردم که انقدر جدي گرفته اند.
حالا هم فکر نکن قهر ِ دختر بچه هاي پنج ساله ايست که منتظرند نازشان را بکشي تا برگردند. اين دقيقا قهر ِ دختر بيست و يک سال و نيمه ايست که به همه چيز بي اعتقاد شده الا "وجود" تو. دختري که هنوز روضه رقيه بانو(س) را ميشنود و بي اختيار اشک ميريزد ... دختري که حرم ميرود ... دختري که نماز ميخواند اما حرف نميزند. دختري که از همه دنيا شکست خورده و به درون ِ امن ِ پرتلاطم خودش خزيده و ميخواهد هيچ چيز نگويد، نخواهد، نداند...

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 90 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 5:03