من به هواي بودنت محتاجم...

ساخت وبلاگ

هنزفري ام را در گوشم محکم ميکنم، برق اتاق را خاموش ميکنم، چفيه ِ مهربان ِ سوغات ِ کربلايم را روي دستهايم ميگيرم و به صداي روضه اي گوش ميدهم که همين حالا نهصد کيلومتر آن طرف تر دارد برگزار ميشود... به اين فکر ميکنم که ميشود دل را به اين روضه هاي تنهايي ِ مجازي خوش کرد و گفت تو هم جزوي از پناه دادگان ِ اين کشتي ِ بزرگي که اميد داري نجات پيدا کني...
بغض هايم يکي يکي ميشکنند اما سبک نميشوم
فضاي اتاق سنگين است. سرد است. خالي است. دور و برم هيچکس نيست که بي تابي اش را ببينم و بگويم به حق ِ بي تابي ِ کسي که کنارم نشسته ست و نميشناسمش مرا هم ببين. کودک ِ شيرخواره اي نيست که هر باز و بسته کردن چشم هايش دلم را بفشارد و بيشتر بسوزاندم... و حتي صداي سينه زدن هايي که ديوانه وار عاشق ِ صدايشان هستم هم نيست...هيچ...
تنها منم و همين صداي هنزفري که از نهصد کيلومتر آن طرف تر دارد به من ميرسد و دلي که آرام نميشود و حس ميکند اين روضه ها آرامش نميکند...

من را هم گوشه ي تنهايي ِ اين اتاق ميبيني آقا؟

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 117 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 20:50