.

ساخت وبلاگ

مامان که ميخواست برود مطمئنش کردم که هيچ اتفاقي قرار نيست در نبودش بيفتد. به موقع مي آيم ، به موقع غذا ميخورم، به موقع درس ميخوانم. حتي شبها هم از تنهايي و سکوت خانه ترسم نميگيرد. مطمئنش کردم که من عادت کرده م به در و ديوار ِ ساکت اين خانه و تنهايي و سرگرم کردن ِ خودم. دلش آرام نميشد اما حداقلش مطمئن شد ديگر با آن دختر ِ نازک نارنجي که اجازه نميداد حتي يک روز از مادرش جدايش کنند فاصله گرفته است و حالا يک دختر مانده که خوب بلد است تنهايي از پس ِ خودش بربيايد.
راست هم ميگفتم
نه اتفاقي افتاده است و نه نگراني اي وجود دارد. من عادت کرده م به تنهايي و يک گوشه نشستن و درس خواندن و شام ِ يک نفره و زندگي ِ يک نفره اي که درست است در جمع ِ سه نفره اي جريان داشت، اما در واقع خودش بود و خودش.
مامان نگران نيست اما من عجيب نگران ِ اين دل ِ تنها مانده ام...

لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 116 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 3:53