بي عنوان

ساخت وبلاگ

یقین دارم که دخترم روزی در خاطراتش خواهد نوشت : " فهمیدن ِ مادر چندان سخت نبود. آشفته که میشد شروع میکرد به پختن. آنقدر میپخت و ماده های غذایی خام را با هم ترکیب میکرد تا آرام بگیرد. آخر هم روی دستش چند مدل غذا میماند ... بعضی از روزها برمیگشتیم خانه و میدیدیم مادر در سکوتی هولناک میپزد . دور و برش چند مدل غذای مختلف بود و خودش ساکت ِ ساکت. آنوقت بود که از همه غذاهای خوشمزه دنیا متنفر میشدیم. از خوردن ، از چند مدل بودن میز غذا ، از تزیین باحوصله ای که روی سالاد جاخوش کرده بود، از تشریفاتی که حاصل ِ دلگرفتگی های مادرانه بود...


لعنت......
ما را در سایت لعنت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2tasnim745 بازدید : 89 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 20:59